~........LOve........~

ین داستان رو حتما بخونید من که خوندم اشک تو چشمام جمع شد

 

 

مادر من فقط یك چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

یك روز اون اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره

خیلی خجالت كشیدم. آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟

به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم و فورا از اونجا دور شدم

روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت، هووو، مامان تو فقط یك چشم داره!

فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم.
كاش زمین دهن وا میكرد و منو ، كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد

روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟!!!

اون هیچ جوابی نداد....

حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم، چون خیلی عصبانی بودم.

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

اونجا ازدواج كردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی

از زندگی، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم

تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو

وقتی ایستاده بود دم در، بچه ها به اون خندیدند
و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا اونم بی خبر

سرش داد زدم، چطور جرات كردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!
گم شو از اینجا! همین حالا


اون به آرامی جواب داد، اوه خیلی معذرت میخوام.
مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد

یك روز، یك دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور
برای شركت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم

بعد از مراسم، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون البته فقط از روی كنجكاوی

همسایه ها گفتن كه اون مرده

ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم

اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن

ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فكر تو بوده ام.
منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم

خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا

ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تو رو ببینم

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی، تو یه تصادف، یك چشمت رو از دست دادی

به عنوان یك مادر، نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو


برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه

با همه عشق و علاقه من به تو

مادرت

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت17:30توسط mohammad | |

ماجرای یک پسر پانزده ساله
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». پدر با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند:
پدر عزیزم،

با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی رویارویی با مادر و تو را بگیرم.

من احساسات واقعی رو با (امهسا) پیدا کردم ،او واقعا معرکه است ،اما می دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ، لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون حامله است !!! ( مهسا) به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم.

.

اون یک تریلی توی جنگل داره و کلی هیزم برای تمام زمستون. ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه.(مهسا)چشمان من رو بروی حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعا به کسی صدمه نمی زنه . ما اون رو برای خودمون می کاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خواهیم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه،و (مهسا) بهتره بشه.

اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی.
با عشق،

پسرت، علی
صبر کنید اصل کاری پاورقی نامه است :

پاورقی:

پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست،من بالا هستم تو خونه ( امیر) ،فقط می خواستم بهت یاد آوری کنم که در دنیای چیزهای بدتری هم هست نسبت به کار نامه مدرسه که روی میزمه،

دوست دارم! هروقت برای امدن به خونه امن بود ،بهم یه زنگ بزن

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت17:25توسط mohammad | |

 

 

هوا سرد است...

تو مرا تنگ در آغوش می گیری.

تنت را بو میکشم

دستانت را می فشارم

هوا سرد است ... دلم می لرزد

اما

گرمای قلبت را حس میکنم

مست می شوم در ثانیه هایی که با عطر تنت نفس میکشم.

همه عمر شراب شیراز خواهی ماند

آنجا در آن دور دست ها

خواهم نشست و بالاپوش بنفش را بخود می پیچم.

همراه لای لای صندلی، زمان را ورق خواهم زد

لبخند میزنم... لبخند می زنی برای همه‌ی گذشته ها

سهم من... همه‌ی خاطرات تو شد برای همه عمر

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت16:51توسط mohammad | |

به من میگن اینقدر شعر و مطالب عاشقانه ننویس

به من میگن برای کی مینویسی

به من میگن تو که اینا را برای عشقت نمیخونی

به من مگن کی به نوشته هات اهمیت میده

جز اینکه کسانه دیگه مطالبت را حفظ میکنن و برای عشقشون میخونن

جوابی ندارم بدم

ولی با خودم میگم شاید کسی این نوشته را برای عشق من بخونه

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت16:47توسط mohammad | |

به من میگن اینقدر شعر و مطالب عاشقانه ننویس

به من میگن برای کی مینویسی

به من میگن تو که اینا را برای عشقت نمیخونی

به من مگن کی به نوشته هات اهمیت میده

جز اینکه کسانه دیگه مطالبت را حفظ میکنن و برای عشقشون میخونن

جوابی ندارم بدم

ولی با خودم میگم شاید کسی این نوشته را برای عشق من بخونه

+نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت16:43توسط mohammad | |

 
دردم این نیست ولی...
 
من که از سایه ی دیوار دلم می گیرد
از نفس های خود آزار دلم می گیرد
 
چیست این مرگ که می گویند، کی می آید؟
از دو دل بودن بیمار دلم می گیرد
 
باز پرسیدمت از عشق ، جوابت خیر است
از جواب رکت هر بار دلم می گیرد
 
ساز خوشحالی من را احدی کوک نکرد
از غم ساده ی گیتار دلم می گیرد
 
از تمنای لبانی که به جای لب تو
بوسه زد بر لب سیگار دلم می گیرد
 
گاه افیون نگاه تو مرا می گیرد
گاه از این همه تکرار دلم می گیرد
 
از مترسک که به افسون وفاداری خویش
رفت با جنگ به منقار دلم می گیرد
 
آه این آینه ها بغض مرا می شکنند
از غروب شب هر تار دلم می گیرد 
 
شاعر : مهسا طهرانی

+نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392برچسب:,ساعت23:22توسط mohammad | |

چرا دنیا پر از حادثه های وارونه

عاشق یکی میشی که عاشقی نمیدونه

من به دنبال تو و تو دنبال کس دیگه

هیچ کدوم از ما دوتا به اون یکی راست نمیگه!!!

من واسه چشمای نازنین تو یه دیوونم

من دوست دارم ولی علتشو نمیدونم

حالا که میخوای بری بزار نگاهت بکنم

چون یه بار دیگه میخوام این دلو ساکت بکنم

چرا دنیا پر از حادثه های وارونه

عاشق یکی میشی که عاشقی نمیدونه

 

از خودش نمیشنوی اگه یه روز بخواد بره

وقتی میپرسی ازش میگه اره مسافره

چقدر بین دل و با حرفای ما فاصلست

چشامون میخنده اما دلامون بی حوصلست

چرا دنیا پر از حادثه های وارونه

عاشق یکی میشی که عاشقی نمیدونه

من به دنبال تو و تو دنبال کس دیگه

هیچ کدوم از ما دوتا به اون یکی راست نمیگه

+نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392برچسب:,ساعت23:15توسط mohammad | |

( این داستان توسط یکی از دوستان خوبم توی سایت "کلوب دات کام" فرستاده شده بخونید حتما شما هم ...)

و اما داستان ... 

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه...

مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392برچسب:,ساعت19:46توسط mohammad | |

خدایا التماست می کنم...

همه ی ، دنیایت ارزانیه دیگران !

ولی ...

آنکه دنیایِ من است

مالِ دیـگری نباشد...

 

+نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392برچسب:,ساعت19:41توسط mohammad | |

حماقت چیست ؟

این که من ...

تورا ...

با تمام بدی هایی که در حقم میکنی ...!!!

هنوز ...

دوستت دارم

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392برچسب:,ساعت19:39توسط mohammad | |

+نوشته شده در سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:,ساعت15:27توسط mohammad | |

+نوشته شده در سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:,ساعت15:25توسط mohammad | |

+نوشته شده در سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:,ساعت14:58توسط mohammad | |


تنهـا بودن قـدرت مـیخــواهــد
و ایـن قــدرت را
کســی بـه مـن داد که روزی مـی گفت تنهــایت نمی گذارم!!

 

نوشته شده در شنبه 4 خرداد 1392
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
ساعت 18:9 توسط love| |

 

ازطرف اونی که تنهاست تنها اومده تنها میره تنهاش میزارن
تنها نمیزاره تنها یه آرزو داره اونم اینه که تو تنهاش نذاری

+نوشته شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,ساعت15:21توسط mohammad | |

گریه هامو نمیبینی...غصه هامو نمیدونی

 

فریاد قلب زخمیمو ...از تو چشام نمیخونی

 

فرقی برات نمیکنه ... که من بمونم یا برم

 

حتی دلت نمیسوزه ...که پیشه چشمات بمیرم

 

اینقده دل شکسته ام ....از این زمونه خسته ام

 

 

تو از پیشم رفتی و من ....هنوز به پات نشسته ام

+نوشته شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,ساعت15:20توسط mohammad | |

همیشه با بدست آوردن اون كسی كه دوستش داری نمی تونی صاحبش بشی ، گاهی وقتا لازم هست كه ازش بگذری تا بتونی صاحبش بشی ، همه ما با اراده به دنیا می آییم با حیرت زندگی میكنیم و با حسرت میمیریم این است مفهوم زندگی كردن ، پس هرگز به خاطر غمهایت گریه مكن و مگذار این زمین پست شنونده آوای غمگین دلت باشدافسوس...آن زمان كه باید دوست بداریم كوتاهی میكنیم آن زمان كه دوستمان دارند لجبازی میكنیم و بعد...برای آنچه از دست رفته آه می كشیم

+نوشته شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,ساعت15:19توسط mohammad | |

 

گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت ، كه تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد...

 

كه وقتی تو اوج تنهایی هستی ، با چشماش بهت بگه : هستم تا ته تهش ! هستی !؟

+نوشته شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,ساعت15:17توسط mohammad | |

سلام دوس جوووووووونای خوفم....

من عاشق اموهاهستم وچندتاعکس واستون میذارم امیدوارم ک شماهم خوشتون بیاد...

راستی نظریاتوووووووووووون نره هااااااا!!!!!!!!!

مرررررررر30...

+نوشته شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,ساعت15:15توسط mohammad | |

Emoمخفف کلمه Emotional هست که به افراد احساساتی(دختر و پسر)می گن.

 

EMO قالبا آدمایی هستند  که یه جورایی از  زندگی کردن خسته شدن  و تنهان احساس میکنن همه تنهاشون گذاشتن حتی خانواده و دوستاشون(البته یه نکته ی جالب این که emo ها برای زندگی کردن مبارزه می کنند!

 

اونا از قانون های توی جامعه پیروی نمی کنن و قانون های خاص خودشون رو دارند.

 

زبون خاصی برای صحبت کردن با هم دیگه دارن که بیشتر به صورت کشیدن شکل هست.

 

90% emo ها لباس های مارک دار می پوشن................

 

بیشتر همجنس بازن.(بین دختر و پسر emo هم فرقی نیست توی این یه موضوع

 

بیشتر از رنگ های قرمزو سیاه و بنفش استفاده می کنن.

 

بیشتر emo ها مواد مخدر مصرف می کنن و به این که مواد مصرف می کنن افتخار می کنن.(البته این قانون جدیدا به قانون emo ها اضافه شده

 

علاقه ی زیادی به خودکشی دارن و هر لحظه برای خودکشی امادن.یعنی یه جورایی نمی ترسن.البته این معنی رو نمی ده که هر کی emo هست باید خودشو بکشه.

 

ادم های ارومی هستند و بیشتر اهنگ هایی که گوش می دن به سبک راک هستش.

 

emo یه نوع سبک موسیقی هستش که زیاد طرفدار داره.

 

خانوادشون زیاد واسشون مهم نیست.

 

موسس این حزب alex evans هست یه پسر22 ساله ی کانادایی که تو شهر Montreal زندگی می کنه الان جمعیت اموها بالای 1500000 هزار نفره

 

emo ها از دروغ خیلی بدشون میاد و سعی می کنن اصلا دروغ نگن و عاشق راستی و صداقتن.!

 

بيشتر ايراني ها با (صاف كردن مو،دور چشماشونو سياه كردنو،لباسهاي ماركدار وراهراه پوشيدن)اسم خودشونو ميزارن emo


 

 

+نوشته شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,ساعت15:14توسط mohammad | |

 

جریان چیست ؟ چرا پیدا نمیشود جسد آنانی که ادعا میکنند برایمان میمیرند ؟

+نوشته شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,ساعت15:9توسط mohammad | |

 

 عشق                                      بيداد    من

باختن                يعني                    لحظه                 عشق

جان                          سرزمين             يعني                        يعني

زندگي                                 پاک من عشق                               ليلي و

در                                عشق يعني تنهای...         شدن

ساختن                                                                               عشق

كلبه                                                                        وامق و

يعني                                                                   عذرا

عشق                                                           شدن

  من                                                عشق

 فرداي                                يعني

  كودك                        مسجد

  يعني             الاقصي

عشق من

+نوشته شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,ساعت15:8توسط mohammad | |

دلـــم

بـرای تـو کـه نــه

ولـــی

بــرای روزهــای بــا هــم بـودنــمــان تـــنــگ میشود . . .

بـرای تـو کـــه نـه

... ... ولـی

... بـــرای مــواظـب خــودت بــاش گفتن تـــنـــگ میشود . . .

بــرای تــو کــه نــه

ولـی

بــرای نــگــاهـی کــه تــا پـیــچ ســر کــوچـه تــعـقــیـبـت مـی کـرد

تـنـگ میشود . . .

بـرای تــو کــه نـه

ولـی

بـرای دلــی کــه نــگــرانــت مـی شــد تــنـگ میشود . . .

 

+نوشته شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,ساعت15:5توسط mohammad | |

چراعشقمونخواست

 

اون دلش پیش یه احساس دیگه س خوب میدونم
میدونم منو نمیخواد از تو چشاش میخونم


من واسش فرقی ندارم که برم یا بمونم
نمیخواد عشقمو دیگه اینو حالا .... میدونم

چرا عشقمو نخواست واسه چی نموند کنارم
مگه بهش نگفته بودم کسیو جز اون ندارم

میدونست عاشقشم میدونست براش میمیرم
میدونست آرومه قلبم وقتی دستاشو میگیرم

دیگه رفته از کنارم بودنش با من محاله
چرا عشقمو نخواست این هنوز برام سؤاله

چرا عشقمو نخواست واسه چی نموند کنارم
مگه بهش نگفته بودم کسیو جز اون ندارم

میدونست عاشقشم میدونست براش میمیرم
میدونست آرومه قلبم وقتی دستاشو میگیرم

+نوشته شده در دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت20:11توسط mohammad | |

 یعنی ...

 

 

تا حالا شده عاشق بشين؟؟؟؟؟

ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟

ميدونين عشق چه مزه اي داره؟؟؟

ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟

ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟

ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟

میدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟

ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟

ميدونين ...؟؟

 


+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1398برچسب:,ساعت18:6توسط mohammad | |

 

 

 0630Pink Girl متن شعر آهنگ مهربونی مجید خراطها

 

 

چشای من پر خواهش نگاه تو یه نوازش برای این دل دیوونه


دلم برات پر میکشه و صدات واسم ارامشه نگات مثه نم بارونه


دوست دارم دلم میگیره بی تو بی هوا


هر لحظه قلب من می شکنه بی تو بی صدا


عشقت تو خونمه قلب تو قلب منه هر جا تو هر نفس دل واسه تو میزنه


کی غیر تو عزیزم همه حرفامو میدونه اشکامو کی میفهمه غم چشمامو میخونه


عشقت کار خدا بود که تو رو به دلم داده دنیا منو فهمیده مهرت به دلم افتاد

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:4توسط mohammad | |

 

 

 همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، همیشه دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد
همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد
همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ، همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد
حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند
همیشه دلتنگی بود و انتظار ، همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار
امروز دیگر مثل همیشه نیست ، حس و حال من مثل گذشته نیست
امروز دیگر مثل همیشه نیست ، من هم طاقتی دارم ، صبرم تمام شدنیست
شاید اگر مثل همی

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:2توسط mohammad | |

 

 

 


   شراب رادوست دارم

 

                  چون رنگ خونه

                           خون رادوست دارم

                                      چون در رگ جریان داره

                                                 رگ رادوست دارم

                                   چون به قلب راه دارد

                    قلب را دوست دارم

  چون جایگاه توست...! 

 

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:49توسط mohammad | |

 

 

 برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن 
              حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم! 
         نگو میروی تا من خوشبخت باشم ، نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم… 
      نگو که لایقم نیستی و میروی ، نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی….این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست…. 
     راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ، بگو دلت با من نیست و دیگر نیستم! 
      راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ، بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی 
               برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم 
سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن! 
                     برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی ! 
      حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،تمام غمهای دنیا در دلم باشد 
بهتر از آن است که تو مال من باشی…. 

      حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ، تو لایقم نیستی ،

 فکرنکن از غمرفتنت میمیرم! 

    برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن 
     بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم …

 

 

 

 

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:47توسط mohammad | |

 

 

 

 

به خداوندی خدا دوستت دارم

ای تو زيباترين زيبايی ، ای رويای بيداری

به خداوندی خدا دوستت دارم

ای بيقرار دلم ، ای تك درخت دشت سرخ قلبم ، 

به همين لحظه های مقدس عشق قسم دوستت دارم

ای آنكه چشمت بارانی است ، ای تو كه روحت شادابی است ، و
رگهايت از خون محبت جاری است 

به آن كعبه مقدس عشق قسم دوستت دارم

زندگی من ، ای آغاز من ، ای سرآغاز من ، ای فردای من 

به همان لحظه ديدارمان قسم دوستت دارم

نمی دانم كلمه مقدس دوست داشتن را چگونه بيان كنم تا تو باور كنی كه

دوستت

 

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:46توسط mohammad | |

 

 

 

 

 

شراب خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

آغوش خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

بوسه خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

نگاه خواستم…

گفت: “ ممنوع است ”

نفس خواستم…

گفت : ” ممنوع است “

… حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،

با یک بطری پر از گلاب ،

آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد

با هر چه بوسه ،

سنگ سرد مزارم را

و …

چه ناسزاوار

عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ،

نگاه می کند و در حسرت نفس های از دست رفته ،

به آرامی اشک می ریزد …

تمام تمنای من اما

سر برآوردن از این گور است

تا بگویم هنوز بیدارم…

سر از این عشق بر نمی دارم …

 

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:42توسط mohammad | |

میترسیدم

 

همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ، همیشه میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری

اما…. تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن وفاداری

که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم

همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:41توسط mohammad | |

 

 

 

  با تو آغاز نکردم که روزی به پایان برسانم.


عاشقت نشدم که روزی از عشق خسته شوم.


با تو عهد نبستم که روزی عهدم را بشکنم.


همسفرت نشدم که روزی رفیق نیمه راهت شوم.


همسنفت نشدم که روزی عطر نفسهایم را از تو دریغ کنم.


و با یاد تو زندگی نمیکنم که روزی فراموشت کنم.


با تو آغاز کردم که دیگر به پایان نیندیشم.


عاشقت شدم که عاشقانه به عشق تو زندگی کنم.


با تو عهد بستم که با تو تا آخرین نفس بمانم.


همسفرت شدم که تا پایان راه زندگی با هم باشیم.


همسنفست شدم که با عطر نفسهایت زنده بمانم.


و با یادت زندگی میکنم که همانا با یادت زندگی برایم زیباست.


همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ،


از آغاز تا به امروز عاشقانه با تو مانده ام ای همسفر من در جاده های نفسگیر زندگی.


اگر در کنار من نباشی با یادت زندگی میکنم ،


آن لحظه نیز که در کنارمی با گرمی دستهایت و نگاه به آن چشمان زیباست زنده ام.


ای همنفس من بدون تو این زندگی بی نفس است ،


عاشق شدن برایم هوس است و مطمئن باش این دنیا برایم قفس است.


با تو آغاز کرده ام که عاشقانه در دشت عشق طلوع کنم ، طلوعی که با تو غروبی را نخواهد داشت.


و همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ، لحظه هایی سرشار از عشق و محبت.


با تو بودن را میخواهم نه برای فرداهای بی تو بودن.


با تو بودن را میخواهم برای فرداهای در کنار تو بودن.


با تو بودن را میخواهم برای فرداهای عاشقانه تر از امروز.


پس ای عزیز راه دورم با من باش ، در کنارم باش و تا ابد همسفرم باش.

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:40توسط mohammad | |

او رفت

 

چه بی صدا رفت
چه آرام و بی ریا رفت
او رفت ، اما از  قلبم هیچگاه نرفت.
روزها رفتند، اما یاد او از خاطره ها نرفتند .
خورشید رفت ، غروب آمد ، اما نام او از دلم نرفت و مهرش همیشه در  کنج دلم ماند.
او هست اما نیست ، او در قلب من است اما در  کنارم نیست.
او رفت ، سهم من از رفتن او قطره های بی گناه اشکهای من بود.
او رفت اما هنوز قصه پا برجاست ، زندگی تمام نشده ، صدایش همیشه برایم آشناست.
او رفت ، اما من هنوز هستم ، او هست ، زیرا من نیمه ی دیگری از او هستم.
ما یکی هستیم ، او رفت اما هنوز به عشق هم زنده هستیم ، او نیست ، اما به عشق هم عاشق هستیم.
دسته گلی از گلهای نرگس چیده ام ، به یادت در طاغچه ی اتاق گذاشته ام ، عطر تو همیشه در اتاقم پیچیده ، یاد تو هنوز از خاطر گلها بیرون نرفته.
آن زمان که تو بودی ، دنیا برایم بهشت بود ، این تقدیر و سرنوشت بود که تو رفتی ، اما هنوز هم دنیا برایم زیباست ، زیرا یاد تو همیشه در دلهاست.
او رفت ،
چه بی صدا رفت ،
چه آرام و بی ریا رفت…

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:39توسط mohammad | |

بـــوسهــ یـــــ /جــــــــــهـــنم

 

 

یک روز می‌بوسمت  (!)

 

                                                             یک روز می‌بوسمت  (!)        

                                                             فوقش خدا مرا می‌برد جهنم !

                                                             فوقش می‌شوم ابلیس!

                                                             آن وقت

                                                            تو هم           

                                                           به خاطر این که یک « ابلیس » تو را بوسیده ...                                      

                                                          جهنمی می‌شوی  ! جهنم که آمدی،             

                                                        من آن جا پیدایت می‌کنم                            

                                                        و از لــــج خدا هر روز می‌بوسمت!

                                                      وای خدا! چه صفایی پیدا می‌کند، جهنم!             

   


آنــقــدر نــفــس مــيــكــشم تـا تــمـام شـود ...


هـمـه ي آن هـوايـي كه سُـراغ تـ ــو را ميگيـــــــرد ...


 

بگذار طلوع كند آفتاب


از هر طرف كه دلش ميخواهد


من روزم را...


با خاطره ي تو آغاز ميكنم

 


 

[+] نوشته شده توسط انیسا در 11:22 | 11 نظر |






 

 

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:36توسط mohammad | |

روزی خواهد رســــــــید....
که دیگـــــــــر....
نه صدایم را بشنــــــــوی...
نه نگــــــــاهم را ببنی...
نه وجودم را حس کنـــــــــی....
...
و میشویی...با اشکت....
سنگ قبر خاک گرفته ی مرا.....
....
و ان لحظه است...که معنی تمام حرف های گفته و نگفته ام را میفهمی
ولی....من ...دیگر ...نیستم

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:34توسط mohammad | |

 

من یک دخترم.. .
بــــــــدان . .
\"حــــــوای\" کسی نـــــمی شــوم که به \"هــــــوای\" دیگری برود ... 
تنهاییم را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد .. .
روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده شده و احســـــاس نام گرفته .. .
 ... ارزان نمی فروشمش... 
دستــــــهایم بــالیـــن کـــودک فـــردایـــم خـــواهـــد شــــد .. .
بـــی حـــرمتـــش نمی کنم و به هــر کس نمی سپارمش .. .
پـــاییــــــز است ... 
باران بی وقفه این روزها هوای عاشقی به سرم می اندازد .. .
لبـــــریــــزم از مهـــــر ....... اما استــــــــوار ...... 
ســـــودای دلـــم قسمت هر بی ســر و پـــــا نیست .... .
عشق \"حـــوای\" ایرانی با شکــــوه است و بــــــــزرگ .... 

\"آدمی\" را برای همراهی برمی گزیند ، شریــف ، لایــق ، فروتـــــن و 
عــــــــــــــــــــــــاشــــــــــــــــــــــــــق .......!!!!

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:30توسط mohammad | |

 

من یک دخترم.. .
بــــــــدان . .
\"حــــــوای\" کسی نـــــمی شــوم که به \"هــــــوای\" دیگری برود ... 
تنهاییم را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد .. .
روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده شده و احســـــاس نام گرفته .. .
 ... ارزان نمی فروشمش... 
دستــــــهایم بــالیـــن کـــودک فـــردایـــم خـــواهـــد شــــد .. .
بـــی حـــرمتـــش نمی کنم و به هــر کس نمی سپارمش .. .
پـــاییــــــز است ... 
باران بی وقفه این روزها هوای عاشقی به سرم می اندازد .. .
لبـــــریــــزم از مهـــــر ....... اما استــــــــوار ...... 
ســـــودای دلـــم قسمت هر بی ســر و پـــــا نیست .... .
عشق \"حـــوای\" ایرانی با شکــــوه است و بــــــــزرگ .... 

\"آدمی\" را برای همراهی برمی گزیند ، شریــف ، لایــق ، فروتـــــن و 
عــــــــــــــــــــــــاشــــــــــــــــــــــــــق .......!!!!

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:30توسط mohammad | |

 

"عاشق" که میشوی ،
همه چیز "بی علت" می شود ...
و تمام دنیا "علـت" میشود ،
تا "عـشق" را از تو بگیرد .

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:28توسط mohammad | |

 

 

 همه بهم گفتن:عشقت داره بهت خیانت میکنه.گفتم:میدونم،،،گفتن:این یعنی دوست نداره ها؟گفتم:میدونم،،،گفتن احمق یروزمیذاره میره
 تنهامیشی؟گفتم میدونم،،،گفتن پس چراولش نمیکنی؟گفتم:این تنهاچیزیه که نمیدونم

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت17:27توسط mohammad | |

 

 

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1398برچسب:,ساعت17:10توسط mohammad | |